همه مداد رنگی ها مشغول به کار بودند.......
به جز مداد سفید!
هیچ کسی به او کاری نمیداد…
همه میگفتند: “تو به هیچ دردی نمیخوری!!!”
یک شب همه مداد رنگی ها توی سیاه کاغذ گم شده بودند اما مداد سفید تا صبح کار کرد…
ماه کشید،
مهتاب کشید،
و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچکتر شد…
صبح توی جعبه ی مدادرنگی دیگر مداد سفیدی نبود
جای خالی او با هیچ رنگی پر نشد…
معلم پسرک را صدا زد تا انشایش را با عنوان علم بهتر است یا ثروت بخواند.
پسرک با صدای لرزان گفت : ننوشته ام! معلم با خط کش چوبی پسرک را تنبیه کرد
و او را ته کلاس پا در هوا نگه داشت، پسرک در حالی که دستهای قرمز و باد کرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت :
آری ثروت بهتر است ،چون اگر داشتم دفتری میخریدم و انشایم را می نوشتم.
مــن از این شهـر مـیـرم
شـهری کـه ســتـاره هـاش خــامـوشـه
مـَـعــشـوق عـاشــقــش رو مــیـفـروشـه
به هــیــچ و پـوچِ زنـدگـــی
هرگز
نفهمیدم فراموش کردن،درد داشت...
یا فراموش شدن،
بهر حال دارم فراموش میکنم،
فراموش شدنم را...!!!
چه دلگير است
هم جمعه باشد!
هم ابر باشد!
هم باران باشد!
هم خيابان خيس باشد!
اما ...
نه کسي باشد!!!
نه دستي براي فشردن!
نه پايي براي قدم زدن!
نه نگاهي براي زل زدن!
به خاطراتت بگو اینقدر توی دستو پای من نباشند
دیروز یکبار دیگر جلوی همان نیمکت همیشگی زمین خوردم ...!!!
تو را به یاد آن روز
تو را به یاد گلبرگ های خشک آن روز خشکیده
تو را به روز اول بار دیدنت
تو را به اولین نگاه عاشقانه
تو را به یاد باران روز نیامده ات
تو را به تنهایی روز رفتنت
تو را به باران روز برگشتنت
تنهایم مگذار دیگر
هوا اینجا کمی دلگیر است ، آنجا را نمی دانم
اینجا ترس فراموش کردنت مثل خره تمام جانم را پر میکند ، آنجا را نمیدانم
اینجا جای خالیت به وسعت یک جهان است ، آنجا را نمیدانم
ای کاش برای تو هم تفاوت بین “اینجا” و “آنجا” فقط یک “ی” باشد …